کتاب و کسی نماند جز ما نوشته کالین هوور

کتاب و کسی نماند جز ما نوشته کالین هوور با عنوان اصلی " It Ends with Us " رمانی عاشقانه و پرفروش است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. و کسی نماند جز ما به دلیل روایت جذاب، شخصیت‌های پرداخته شده و پرداختن به موضوعاتی مانند خشونت خانگی، عشق ممنوعه و رهایی از ترس...

کتاب و کسی نماند جز ما نوشته کالین هوور با عنوان اصلی ” It Ends with Us ” رمانی عاشقانه و پرفروش است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. و کسی نماند جز ما به دلیل روایت جذاب، شخصیت‌های پرداخته شده و پرداختن به موضوعاتی مانند خشونت خانگی، عشق ممنوعه و رهایی از ترس مورد استقبال بسیاری از خوانندگان قرار گرفته است. اگر به دنبال رمانی هستید که شما را به دنیای شخصیت‌های خود بکشاند و با داستانی پر فراز و نشیب همراه کند، و کسی نماند جز ما می‌تواند انتخاب مناسبی برای شما باشد…

کتاب و کسی نماند جز ما نوشته کالین هوور

و کسی نماند جز ما (با عنوان فرعی: ما تمامش می‌کنیم) رمانی عاشقانه و پرفروش از کالین هوور، نویسنده آمریکایی، است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. این رمان داستان زنی به نام لیلی بلوم را روایت می‌کند که زندگی ظاهراً بی‌نقصی دارد. او با همسر جذاب و ثروتمند خود راسل زندگی خوشی دارد و دختری به نام اِیلی نیز دارند. با این حال، لیلی رازی در گذشته خود دارد که از راسل و دیگران پنهان می‌کند. راز لیلی مربوط به رابطه‌ای است که در گذشته با پسری به نام اطلس داشته است. زندگی لیلی زمانی که به طور تصادفی با اطلس دوباره ملاقات می‌کند، دستخوش تحولات بزرگی می‌شود. لیلی مجبور می‌شود بین عشق گذشته و زندگی حال خود یکی را انتخاب کند…

و کسی نماند جز ما داستانی پرکشش و جذاب درباره عشق، خیانت، بخشش و رستگاری است. این رمان با ظرافت به موضوعاتی مانند خشونت خانگی، سوء استفاده عاطفی و تروما می‌پردازد…

قسمتی از متن کتاب و کسی نماند جز ما:

قلبم توی قفسه سینه‌ام دیوانه‌وار می‌تپید. نفسم توی سینه‌ام حبس شده بود و نمی‌توانستم حرف بزنم. اطلس روبروی من ایستاده بود و با آن لبخند همیشگی‌اش به من نگاه می‌کرد. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود. انگار که سال‌ها از آخرین دیدارمان نگذشته بود. “لیلی؟ ” با لحنی گرم و صمیمی اسمم را صدا زد. “چه قدر عوض شدی! ”

به زور لبخندی زدم و گفتم: “تو هم همین‌طور. ” سکوت معذبی بین ما حاکم شده بود. هر دوی ما حرف‌های زیادی برای گفتن داشتیم، اما نمی‌دانستیم از کجا باید شروع کنیم. بالاخره اطلس سکوت را شکست و گفت: “چه قدر خوشحالم که دوباره می‌بینمت. ” من هم خوشحال بودم، اما خوشحالی‌ای آمیخته با ترس و اضطراب. می‌دانستم که دیدن دوباره اطلس، زندگی من را برای همیشه تغییر خواهد داد.

“من هم همین‌طور. ” با صدایی لرزان گفتم. اطلس پرسید: “می‌تونم یه چیزی بهت بگم؟ ” من که هاج و واج شده بودم، فقط سرم را تکان دادم. اطلس به چشمانم خیره شد و گفت: “من هنوز هم دوستت دارم، لیلی. ” قلبم توی سینه‌ام فرو ریخت. تمام بدنم از لرزش افتاد. نمی‌دانستم باید چه بگویم یا چه کار کنم. اطلس ادامه داد: “هیچ‌وقت نتوانستم فراموشت کنم. همیشه بهت فکر می‌کردم. ”

اشک در چشمانم حلقه زده بود. من هم اطلس را دوست داشتم. اما می‌دانستم که نمی‌توانیم با هم باشیم. گذشته ما تاریک و دردناک بود. و من نمی‌خواستم دوباره به همان دردها برگردم. با بغض گفتم: “اطلس، من… ” هنوز جمله‌ام تمام نشده بود که اطلس لب‌هایم را بوسید. بوسه‌ای پرشور و عاشقانه. بوسه‌ای که تمام خاطرات گذشته را زنده کرد. من در آن لحظه تسلیم شدم. تسلیم عشقی که هرگز نتوانسته بودم فراموشش کنم. اما می‌دانستم که این تسلیم شدن، عواقبی خواهد داشت. عواقبی که نه من و نه اطلس، هنوز از آنها خبر نداشتیم…

© صفحه نویسنده در ویکی پدیا