کتاب مردی با نقاب آهنین نوشته الکساندر دوما

کتاب مردی با نقاب آهنین نوشته الکساندر دوما یکی از محبوب‌ترین آثار دوما و از مشهورترین رمان‌های تاریخی جهان به شمار می‌رود. این رمان در سال ۱۸۴۷ منتشر شد و داستانی عاشقانه و ماجراجویانه دارد. رمان مردی با نقاب آهنین از همان ابتدای انتشار با استقبال

مردی با نقاب آهنین نوشته الکساندر دوما یکی از محبوب‌ترین آثار دوما و از مشهورترین رمان‌های تاریخی جهان به شمار می‌رود. این رمان در سال ۱۸۴۷ منتشر شد و داستانی عاشقانه و ماجراجویانه دارد. رمان مردی با نقاب آهنین از همان ابتدای انتشار با استقبال گستردهٔ خوانندگان مواجه شد و به سرعت به یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های جهان تبدیل شد. این رمان تاکنون به بیش از ۱۰۰ زبان ترجمه شده است و چندین بار نیز اقتباس سینمایی و تلویزیونی شده است…

نسخه PDF کتاب با زبان فارسی اضافه شد
نسخه PDF کتاب با زبان انگلیسی اضافه شد(بدون حذفیات)

کتاب مردی با نقاب آهنین نوشته الکساندر دوما

داستان این کتاب درباره مردی ناشناس است که با ماسکی آهنین در زندان باستیل زندانی است. این مرد به دستور پادشاه، لوئی چهاردهم، همواره باید با ماسک آهنین به چهره داشته باشد. دو شخصیت اصلی داستان، آرامیس، یکی از سه تفنگدار، و مارکیز دو شاتورو، دوست قدیمی آرامیس، هستند. آرامیس به دنبال راز هویت مرد با نقاب آهنین است و معتقد است که او برادر دوقلوی لوئی چهاردهم است. مارکیز دو شاتورو نیز به دنبال راز قتل همسرش است و معتقد است که قاتل همسرش، مرد با نقاب آهنین است…

داستان این کتاب بر اساس یک داستان واقعی است. در واقع، در دوران سلطنت لوئی چهاردهم، پادشاه فرانسه، یک زندانی ناشناس در زندان باستیل زندانی بود که همواره باید با ماسکی آهنین به چهره داشته باشد. هویت این زندانی ناشناس هرگز مشخص نشد و رازی سر به مهر باقی ماند…

قسمتی از متن کتاب مردی با نقاب آهنین:

او که بود؟ این مرد ناشناس که در تاریکی زندان باستیل می‌درخشید؟ آرامیس، که از مدت‌ها پیش به دنبال راز هویت او بود، هنوز مطمئن نبود. اما یک چیز را می‌دانست: او مردی نبود که به راحتی تسلیم شود. او مردی بود که سال‌ها در زندان زندگی کرده بود، اما روحش را تسلیم نکرده بود. او مردی بود که عشق را تجربه کرده بود، اما عشقش را از دست داده بود. او مردی بود که انتقام را می‌خواست، اما انتقامش را نمی‌گرفت. او مردی بود که راز داشت. راز بزرگی که زندگی او را شکل داده بود. راز بزرگی که در نهایت، همه چیز را تغییر می‌داد…

آرامیس، که برای اولین بار در چهره او نگاه کرده بود، احساس کرد که چیزی درونش تغییر کرده است. او احساس کرد که در برابر قدرتی بزرگ قرار گرفته است. قدرتی که می‌توانست دنیا را تغییر دهد. او نمی‌دانست که چه چیزی در انتظارش است، اما می‌دانست که باید به مرد با نقاب آهنین کمک کند. او باید به او کمک کند تا راز خود را کشف کند. او باید به او کمک کند تا عدالت را اجرا کند…

© صفحه نویسنده در ویکی پدیا