کتاب اژدهای سرخ نوشته توماس هریس

کتاب اژدهای سرخ نوشته توماس هریس قرار است ما را با دنیای تاریک و پر از رمز و راز قاتلان زنجیره‌ای آشنا کند و به ما کمک کند تا درک بهتری از ذهن و روان این افراد داشته باشیم. کتاب اژدهای سرخ نوشته توماس هریس، یک رمان جنایی روانشناختی است...

کتاب اژدهای سرخ نوشته توماس هریس قرار است ما را با دنیای تاریک و پر از رمز و راز قاتلان زنجیره‌ای آشنا کند و به ما کمک کند تا درک بهتری از ذهن و روان این افراد داشته باشیم. کتاب اژدهای سرخ نوشته توماس هریس، یک رمان جنایی روانشناختی است که به بررسی زندگی فرانسیس دلارهاید، یک قاتل زنجیره‌ای، می‌پردازد. این کتاب با روایتی جذاب و گیرا، به خواننده کمک می‌کند تا به درون ذهن دلارهاید نفوذ کند و به درک عمیق‌تری از او دست یابد…

کتاب اژدهای سرخ نوشته توماس هریس

کتاب اژدهای سرخ، رمانی جنایی و روان‌شناختی نوشته توماس هریس است که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد. این رمان نخستین کتاب از مجموعهٔ هانیبال لکتر است و شخصیت‌های اصلی آن، ویل گراهام و هانیبال لکتر هستند. اف‌بی‌آی برای دستگیری این قاتل، از “ویل گراهام” کمک می‌گیرد. گراهام یک مامور سابق اف‌بی‌آی است که در زمینه روانشناسی مجرمان تخصص دارد. او برای رسیدن به سرنخ‌های جدید، به سراغ “هانیبال لکتر” می‌رود. لکتر یک روانپزشک آدمخوار است که در زندان به سر می‌برد…

گراهام و لکتر با هم همکاری می‌کنند تا بتوانند قاتل را شناسایی کنند. اما دلارهاید یک قاتل بسیار زیرک و خطرناک است. او به خوبی می‌داند که اف‌بی‌آی به دنبال او است و دائماً در حال تغییر مکان و هویت خود است…

قسمتی از متن کتاب اژدهای سرخ:

گراهام در حالی که به سمت ماشینش می‌رفت، به پشت سرش نگاه کرد. مرد کوچک هنوز ایستاده بود و به او نگاه می‌کرد. گراهام شانه‌هایش را بالا انداخت و به راهش ادامه داد. مرد کوچک به راه افتاد و او را تعقیب کرد. گراهام سرعتش را زیاد کرد، اما مرد کوچک هم سرعتش را زیاد کرد. گراهام وارد خیابان شد و مرد کوچک هم وارد خیابان شد. گراهام به سمت ماشینش دوید و سوار شد. مرد کوچک به سمت ماشین گراهام دوید، اما گراهام در ماشین را قفل کرد و گاز داد. مرد کوچک به ماشین گراهام خیره شد و سپس به راه افتاد…

گراهام به اتاقش برگشت و روی تختش نشست. داشت به مرد کوچک فکر می‌کرد. او می‌دانست که مرد کوچک باید چیزی بداند. او باید چیزی می‌دانست که گراهام نمی‌دانست. گراهام به سقف خیره شد و سعی کرد فکر کند. او باید چیزی پیدا می‌کرد. او باید کاری می‌کرد…

© صفحه نویسنده در ویکی پدیا