کتاب شکار و تاریکی نوشته ادو گاوا رانپو

کتاب شکار و تاریکی نوشته ادو گاوا رانپو رمانی جنایی و معمایی از نویسنده مشهور ژاپنی است که اولین بار در سال ۱۹۳۵ منتشر شد. این رمان به عنوان یکی از شاهکارهای رانپو شناخته می‌شود و به دلیل پیچیدگی‌های روانی، شخصیت‌های جذاب و فضاسازی وهم‌آلود مورد تحسین منتقدان و خوانندگان قرار گرفته است.

کتاب شکار و تاریکی نوشته ادو گاوا رانپو رمانی جنایی و معمایی از نویسنده مشهور ژاپنی است که اولین بار در سال ۱۹۳۵ منتشر شد. این رمان به عنوان یکی از شاهکارهای رانپو شناخته می‌شود و به دلیل پیچیدگی‌های روانی، شخصیت‌های جذاب و فضاسازی وهم‌آلود مورد تحسین منتقدان و خوانندگان قرار گرفته است. رانپو در شکار و تاریکی از نثری شاعرانه و لحنی رازآلود استفاده می‌کند. او با استفاده از جزئیات دقیق و توصیفات ظریف، فضایی وهم‌آلود و مرموز را در داستان خلق می‌کند. رانپو همچنین از تکنیک‌های روایی مختلفی مانند فلاش‌بک، روایت‌های متعدد و رازگشایی تدریجی استفاده می‌کند تا خواننده را درگیر داستان نگه دارد…

کتاب شکار و تاریکی نوشته ادو گاوا رانپو

در رمان “شکار و تاریکی” راوی داستان، کینتارو کوبایاشی، نویسنده‌ای مشهور است که به طور اتفاقی با زنی زیبا به نام شیزوکو آشنا می‌شود. شیزوکو به کوبایاشی می‌گوید که توسط مردی که او را دوست دارد مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد و این مرد او و شوهرش را تهدید به قتل کرده است. کوبایاشی که مجذوب شیزوکو شده است، تصمیم می‌گیرد تا به او کمک کند و قاتل را پیدا کند. او در حین تحقیقات خود با شخصیت‌های مختلفی از جمله یک پلیس فاسد، یک گانگستر بی‌رحم و یک روانپزشک مرموز روبرو می‌شود. کوبایاشی در جستجوی حقیقت، به اعماق تاریکی انسان فرو می‌رود و با رازهایی هولناک روبرو می‌شود که زندگی او را برای همیشه تغییر خواهد داد…

قسمتی از متن کتاب شکار و تاریکی:

نگاهی به ساعت انداختم. ساعت سه و نیم صبح بود. دیگر امیدی به خوابیدن نداشتم. مغزم به هم ریخته بود و افکار مختلفی مانند مورچه در آن می‌لولیدند. شیزوکو… شوهرش… آن مرد مرموز… همهٔ این‌ها با هم قاطی شده بودند و تصویری مبهم و آزاردهنده را در ذهنم ایجاد می‌کردند. احساس می‌کردم در باتلاقی فرو رفته‌ام که هر چه بیشتر تقلا می‌کنم، عمیق‌تر در آن فرو می‌روم. چهرهٔ شیزوکو مدام جلوی چشمانم ظاهر می‌شد. آن نگاه‌های ملتمسانه و صدایش که از ترس می‌لرزید…

آیا او واقعاً در خطر بود؟ یا این هم بخشی از بازی‌ای بود که راه انداخته بود؟ هر چه فکر می‌کردم، بیشتر گیج می‌شدم. ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد. فکری وحشتناک و غیرقابل باور. اما هر چه بیشتر با خودم کلنجار می‌رفتم، این فکر برایم قوت می‌گرفت. نکند همهٔ این ماجرا، از آشنایی با شیزوکو تا تهدیدها و التماس‌ها، یک نمایش بزرگ باشد؟ نکند او خودش هم در این ماجرا نقش داشته باشد؟

این فکر به قدری برایم آزاردهنده بود که می‌خواستم سرم را به دیوار بکوبم. زن زیبایی که به او دل باخته بودم، دروغگو و حیله‌گر باشد؟ ولی چرا؟ چه دلیلی می‌توانست داشته باشد؟ ثروت؟ شهرت؟ هر دوی این‌ها را خودم به او تقدیم می‌کردم. پس چه چیز دیگری می‌توانست بخواهد؟ با ناامیدی به بیرون پنجره نگاه کردم. آسمان گرگ و میش بود و شهر به تدریج از خواب بیدار می‌شد. اما در آن لحظه، برای من، انگار دنیا در تاریکی مطلق فرو رفته بود…

© صفحه نویسنده در ویکی پدیا